دانلود رمان آمیخته به تعصب اثر رضوانه نگارش قوی
دانلود رمان آمیخته به تعصب اثر رضوانه نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان آمیخته به تعصب از رضوانه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه و مدام شیدا رو که دختری آروم و بی دردسر بود محدود میکنه و این محدودیت ها به حدی میرسه که شیدا طغیان میکنه و…
خلاصه رمان آمیخته به تعصب
استاد وارد کلاس شده و مهلت هرگونه حرفی را از آن ها گرفت و من هم با همان بی حوصلگی که به خاطر بهم خوردن قرار بیرون رفتن بعد از ظهرمان دچارش شده بودم.به تخته و استادی که کلمه ای از حرف هایش را نمی فهمیدم خیره ماندم. بیست و یک سالم بود و هنوز هم برای یک بیرون رفتن ساده باید کلی دروغ و دغل می بافتم و تحویل می دادم و با این همه باز هم گاهی اوقات همچون الان تمام نقشه هایم نقش بر آب میشد. و از همه دردناکتر این بود که من احمق در برابر این همه ناحقی و ظلمی که شاهین با تعصبات بی دلیلش بر من روا می داشت سکوت می کردم و به او اجازه ی
پیشروی در تندروی هایش می دادم. شاید حق با دوستانم بود و باید برای یک بار هم که شده در مقابل او می ایستادم و از استقلالی که سال ها حسرت به دل داشتنش مانده بودم دفاع می کردم. نیم نگاهی حواله ی فریماه و مهرسانا و بهنوش که سرگرم نوشتن جزوه بودند کردم و آه حسرت باری کشیدم. آخرگناه من چه بود که نمی توانستم همچون آن ها یک زندگی معمولی و بی دردسری داشته باشم و از کوچکترین چیزها که حق طبیعی ام بود لذت ببرم؟ منی که از زمان شناخت خودم هیچ اجازه ای مبنی بر تنها بیرون رفتن و وقت گذراندن با دوستانم را نداشتم باید با این حجم از نداشتن آزادی چه می کردم؟
با ضربه ی آرامی که فریماه به پهلویم زد از فکر بیرون آمده و سوالی نگاهش کردم که لبخند دلگرم کننده ای به رویم زد و آرام پچ پچ کرد: -اگر تو نتونی بیای ما هم امروز نمیریم.میزاریم برای یک وقت دیگه که توهم باشی و چشمکی به من و مهرسانا و بهنوش که داشتند نگاهمان میکرد زد و دوباره مشغول نوشتن شد. لبانم از دیدن معرفتشان طرحی از لبخند گرفت و میان همه ی عقده هایم خدا را بابت داشتن دوستان همدلی چون آنها شکرکردم. بعد از اتمام کلاس دوم زمان استراحتمان تا کلاس بعدی را به بوفه ی دانشگاه رفتیم. بچه ها هرکدام چیزی سفارش دادند و من که هنوز از اتفاق صبح دمغ بودم…