دانلود رمان باد مارا با خود خواهد برد از کلاله قربانی به صورت رایگان
دانلود رمان باد مارا با خود خواهد برد از کلاله قربانی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان باد مارا با خود خواهد برد از کلاله قربانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
داستان درباره ی یکتا دختر شر و شیطونی است که توی عروسی دوست خانوادگی شون با پسری به اسم سینا آشنا می شه و ماجراهای زیادی رخ میده یکتا درگیر عشق دوست دوران کودکیش پرهام میشه اما پرهام ظاهرا هیچ علاقه ای به اون نداره و به انگلیس که اونجا زندگی می کرده برمی گرده تا اینکه….
خلاصه رمان باد مارا با خود خواهد برد
دوماه هم خیلی زود گذشت و مهشید بین اشک و آه من و پریسا راهی آلمان شد. مهشید قول داد که در اسرع وقت یا برام ایمیل بده یا بهم زنگ بزنه! وقتی می خواست بره برگشت و گفت: یادت باشه بهم قول دادی سعی کنی پنجشنبه ها سر خاک مادرم بری و از طرف من نوازشش کنی. بهش بگو هرجا باشم دوسش دارم. هیچ وقت فراموشش نمی کنم. بگو، بگو گردن بند نقره اش رو که یادگار برادرش بود من گم کردم و هیچ وقت جرات گفتنش رو بهش نداشتم. حتی وقتی مرد دوباره بغلش کردم و بوسیدمش و عطر وجودش رو توی ریه هام پر کردم.
وقتی به خونه برگشتیم همه ناراحت بودن. روی کاناپه نشستم و آه بلندی کشیدم و باز زدم زیر گریه. حتی آرمین هم ساکت بود. نیما برای عوض کردن جوّ گفت: آرمین تو دیگه چرا ساکتی؟! نکنه آدم شدی؟! آرمین: نه! خدا ایش دیدی من تاحال مثل آدم رفتار کنم یا مثل آدم حرف بزنم؟! نیما: اینو که ابدا! اما این غیر قابل باور که تو ساکت باشی! بگو ببینم چه مرگته!؟ آرمین: هیچی بابا! به جون تو دیگه حرف کم آوردم. آخه من بدبخت چقدر باید تو این کتاب ها، تو این فیلم های طنز و مضحک، تو این مجله ها، تو این رمان ها ی آبکی و بی مزه، حرف بزنم؟!
آخه مگه مغز من چقدر کشش داره!؟ می دونی، تحقیقات ثابت کرده یه زن در روز بیست و شش هزار کلمه حرف می زنه. در حالی که یه مرد ده هزارتا بیشتر نمی تونه حرف بزنه. اما من بدبخت مجبورم در روز پنجاه و دو هزار کلمه که نه، پنجاه و دو هزار جمله بگم! بابا آخه من بدبخت چه گناهی کردم؟! هیچ وقت فکر کردی نصف این کتاب ها فقط حرف های منه؟! نه! تو که اصلا بلد نیستی فکر کنی! بعد درحالی که چند بار نفس عمیق می کشید گفت: آخِیش! سبک شدم! به جون تو نیما، نمی دونی چقدر حرف رو دلم تلنبار شده بود! همه خندید به جز من!