دانلود رماندانلود رمان اجتماعیدانلود رمان ایرانیدانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان بعد قصه ها رایگان

دانلود رمان بعد قصه ها رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بعد قصه ها از مژگان فخار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایتگر یک زندگی با تمام پستی ها و بلندی هایش در سال های متوالی است. روایتگر زندگی دختری به نام ماریا. ماریایی که سعی می کند با روزگار و سختی هایش با قسمت و قضا و قدر بجنگد… ماریایی که عاشق می شود… دل می بندد… اما روزگار نمی خواهد که به عشقش برسد.

خلاصه رمان بعد قصه ها

ساعت نه صبح بود و این صدای کوبیدن پای بابا روی کف سالن بزرگ دادگاه بود که روی اعصابم بود. از صندلی بلند میشم و به کنار علی آقا میرم امروز رای دادگاه معلوم میشه!! _می دونستین اون دوست برادرتون رو هفته پیش اعدام کردن. – نه، خب یعنی چی؟؟ _یعنی برای ختم این پرونده خود دادگاه هم عجله داره همین امروز رای اون ها معلوم میشه. -توروخدا علی آقا امیدم فقط به شماست. _بد به دلتون راه ندین برادرتون هم اومد. بابا با دیدن مجید از جاش بلند میشه و بغلش میکنه که با حرف سرباز مجبور میشه ازش فاصله بگیره. فقط از دور لبخندی برای مجید میزنم‌. _شما اینجا منتظر باشین،

دادگاه بدون حضور افراد غیر برگزار میشه باشه. با هر اجباری بود بابا رو راضی به نشستن کردم توی دلم پشت سر هم آیه الکرسی می خوندم و نگاهم به عقربه های ساعت بزرگ و سفید چسبیده به دیوار بود. کند می گذشت. ساعت یازده شده بود. یازده شده بود و بالاخره مجید دست بند زده از اتاق بیرون میاد لبخندی میزنه. امید توی دلم روشن میشه. با سرباز کنارش میره. على اقا با کلی برگه توی دستش به بیرون میاد. با عجله میپرسم. _چی شد؟؟ _جلسه خوب بود. خداروشکر. لبخندی میزنم به بابا نگاهی میکنم اون هم خوشحال بود. _ماریا خانم چند لحظه. رو میکنم به بابا. -شما برین تو حیاط

خسته شدی اینقدر اینجا موندی. با رفتن بابا به کنار علی آقا میرم. _متاسفانه جلسه هیچ خوب نبود فقط به خواست آقا مجید رعایت حال پدرتونو کردم و دروغ گفتم… _جلسه خوب نبود؟؟ یعنی چی؟؟ -یعنی رای دادگاه برنگشت یعنی همون حکم قبلی. دستم روی دیوار خشک میشه و نگاهم تار میشه و سر میخورم روی زمین. -ماریا خانم؟؟ حالتون خوبه؟؟ کنارم خم میشه زمزمه میکنم. _اعدام یعنی مجید میمیره؟ یعنی مجید دیگه نیست؟؟ علی آقا با لحنی ناراحتی میگه: بله. سری تکون میده. _بلند شین لطفا برادرتون میخواد شما رو ببینه، به زور تونستم براتون یه وقت ملاقات بگیرم…

دانلود رمان بعد قصه ها رایگان pdf رایگان بدون سانسور

نوشته های مشابه