دانلود رمان جوانه از مهسا رمضانی pdf
دانلود رمان جوانه از مهسا رمضانی pdf pdf بدون سانسور
دانلود رمان جوانه از مهسا رمضانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
جوانه و امیرحسام بعد از هفت سال از هم جدا میشوند، این درحالی است که امیرحسام دوست ندارد او را طلاق بدهد. حضور گاه و بیگاه امیرحسام در اطراف جوانه، سختگیریهای برادرها بعد از طلاق، باعث میشود که او به پیشنهاد دوستش، تهران را برای مدتی ترک کند. این در حالی است که امیرحسام سایه به سایه به دنبال اوست و شهری که جوانه انتخاب کرده است، گذشتهها را توی صورتش خواهد کوبید!
خلاصه رمان جوانه
شب سومین سالگرد ازدواجمان بود چند سال گذشته در منزل پدرش و خواهرش بودیم. آن شب بعد از روزها بالا و پایین شدن زندگی، تصمیم گرفتم که برای تقویت رابطه ام با امیرحسام قدمی بردارم. همه جای خانه را تزئین کردم و برایش به سلیقه ی خودم پیراهنی مردانه خریدم تک تک حرف هایم را مرور کردم که در قالب کلماتی زیبا با امیرحسام صحبت کنم از تمام کارهایم زدم تا همه چیز برای مهمترین شب زندگیم آماده باشد و همان باشم که او میخواست و نبودم. همسری با تمام عشوه ها و ناز کردن های زنانه نه کسی که هیچگاه در برابر ناملایمات
زمانه احساس داشتن حامی و پشتیبان ندارد. کاخ آرزوهایم اما با دیدن امیرحسامی که تلوتلو خوران به خانه آمد، فرو ریخت. بی توجه به من و زحماتم به اتاقش رفت و روی تختش ولو شد و دقیقه ای نگذشته صدای خرخرش فضا را برداشت. آتش به جانم افتاد و با جنونی آنی به اتاقش رفتم. دست بردم و یقهی امیرحسام را که گیج از خواب و نوشیدنی روی تخت بیهوش شده بود گرفتم و فریاد زدم: امیرحسام لعنتی امشبم باید گیج میبودی؟ برای تو چی مهمه؟ ناگهان چشمانش را با ترس باز کرد در تصورش انتظار حادثه ای وحشتناک داشت و مانند
فردی گیج منتظر وقوع اتفاقی مانند زلزله بود. سرش را به اطراف چرخاند و وقتی مطمئن شد هیچ اتفاقی نیفتاده و صدای دلخراش فریاد من چرتش را پاره کرده دیوانه شد. دست هایم را که به یقه اش چنگ شده بودند گرفت و شاکی مرا از روی تخت به پایین هل داد، به طوری که به شدت با زمین برخورد کردم با همه ی دردی که بر وجودم حاکم شده بود از جا برخاستم و با بغض گفتم: خدا لعنتت کنه که همش این کوفتی رو میخوری. پردهی حرمتی که تا آن موقع میانمان با تلاش بسیار برپا مانده بود، داشت فرو میریخت و فحش ها همچون خنجری …