دانلود رمان دنیای پر امید از نسرین ثامنی نگارش قوی
دانلود رمان دنیای پر امید از نسرین ثامنی نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور
دانلود رمان دنیای پر امید از نسرین ثامنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
داستان در مورد پسری به نام علی هست که با مادر و خواهرش زندگی میکند او نان آور خانواده است. علی دختر خاله خود شهلا را دوست دارد ولی ناپدری شهلا او را به مردی می دهد که قبول کرده سفته های او را پس بدهد. خواهر علی زهرا بانرگس دختر زیبایی آشنا می شود که نابینااست و از علی میخواهد با نرگس ازدواج کند.علی با نرگس ازدواج میکند. چند سال بعد میفهمن با پیوند قرنیه می شود نرگس را بینا کرد آنان مجبورند تمام زندگی خود را بفروشند تا بتوانند به خارج رفته و نرگس را درمان کنند آنها این کار را کرده و نرگس بینا می شود. ولی علی مجبور است به تهران بیائید…
خلاصه رمان دنیای پر امید
شب گرم و دم کرده ای بود. علی پس از بجا آوردن نماز، باصدای سوزناکی چند آیه از قرآن کریم را با صوت زیبایش قرائت نمود زهرا در یک لحظه متوجه شد که برادرش هنگام قرائت کلام خدا، به آرامی و در خفا اشک میریزد و مادر هم که گویا برق اشک را در چشمان پسرش دیده بود، مضطرب و نگران به دخترش نگاهی انداخت. چند دقیقه نگاه های کنجکاوشان در همدیگر تلاقی کرد و بعد هر دو به کار خود مشغول شدند. علی کنار سفره شام نشسته بود و با غذایش بازی می کرد. با وجودی که از پنکه باد نسبتا خنکی بصورتش می خورد اما او غرق در خیالات خود آنچنان عرق، پیشانیش را مرطوب
ساخته بود که دانه های درشت عرق از لابه لای موها و ابروهایش بطرف پایین سرازیر می گشت. او شدیدا پکر بود، کلامی بر لبش جاری گشت اما بلافاصله حرف خود را فرو خورد و به سکوت خود ادامه داد. کاملا مشخص بود که در تصمیم گیری عاجز و درمانده است.شک و تردید او را از تصمیمش باز می داشت و تکلیفش را نمی دانست. سر انجام بدون اینکه غذای شام خود را تا به آخر برساند از جا برخاست و بطرف حیاط رفت، و نگاه نگران مادر او را بدرقه کرد. شب تیره ای بود. ابرهای سیاه و سفید ماه را در حلقه محاصره خود درآورده بودند. لکه های ابر سرتاسر آسمان را پوشانده و کوچکترین
نسیمی نمی وزید. علی به کنار حوض رفت، کلید برق را زد و حیاط روشن شد. نور ضعیف المپ از زیر حباب کثیف و خاک آلود، روی آب حوض پاشید و انعکاس آن ماهی های خاموش و ساکت را به جنب و جوش انداخت. ماهی های سیاه و قرمز به سطح آب آمدند و شادی کنان سر بدنبال هم نهادند. علی روی لبه حوض نشست و دستش را بداخل آب کرد. ماهی ها بسرعت از کنار او دور شدند و او همچنان با نگاهش بازی شاعرانه آنها را تعقیب می کرد. آه عمیقی از سینه بیرون داد و در دل برای اولین بار آرزو کرد که ای کاش بجای انسان،یک ماهی خلق میشد یا یک پرنده، که فارغ از درد و رنج زندگی با…