دانلود رمان س دلم اثر دلم فاطمه زارعی بدون سانسور
دانلود رمان س دلم اثر دلم فاطمه زارعی بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان ساز دلم از فاطمه زارعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
نور مهتابی با چشم هام در جدال بود با صدای دعوای خسرو و مریم فاتحه خواب رو خوندم. پتو رو کنار زدم و از جام بلند شدم. رختخوابم رو جمع کردم و روی رختخواب های کنار هال گذاشتم. موهای طلایی رنگم رو شونه کردم. توی آیینه لبخندی به پوست روشن و چشم های طوسی و درشتم زدم به آشپزخونه رفتم. توی استکان کمر باریک قدیمی چای ریختم رو به پنجره ایستادم و به حیاط چشم دوختم. خسرو سرش رو بین دستاش گرفته بود و کنار حوض نشسته بود. مریم و خسرو عاشق هم دیگه بودن ولی مریم سازش بلد نبود. شاید هم حق داشت…
خلاصه رمان ساز دلم
گل رو برداشتم. با پیرزن تخت بغلی و دخترش خداحافظی کردم. همراه خسرو از بیمارستان بیرون رفتم و سوار ماشین عیسی شدم. جلوی در خونه پارک کرد. دستگیره ی در رو پایین کشیدم و ممنونی زیر لب گفتم. وارد خونه شدم و چشمم به سفره ای که هنوز پهن بود، افتاد. سبد گل رو روی اپن گذاشتم خونه بدون مامان همه جاش بوی غربت میداد. سفره رو جمع کردم و بعد از شستن ظرف ها، دوش گرفتم آب گرم کمی سبک ترم کرد. در کمد رو باز کردم تا لباس بردارم. برگه های روی در کمد که با خط کرد. هر بار خوندنش بهم حسی خوبی می داد.
نوشته بودم، توجه ام رو جلب این بار بین اون همه کاغذی که به در کمدم چسبونده بودم، فقط یکی ه ام رو جلب کرد که نوشته بود: شادی متضاد غم نیس، شادی کنار اومدن با غمه. کنار میام من با این نگرانی با این حجم عظیم غم روی قلبم کنار میام مقوای سفیدی رو که لوله شده توی کمد بود، برداشتم و باز کردم. عکس اسکناس های ریز و درشت رو لمس کردم من فعلا تنها چیزی که نیاز داشتم همین بود. نه ماشین لکسوز گوشه ی مقوا و مطب مشاوره ای که کنارش بود و نه لباس عروسی که تصویر صورتم رو روش چسبونده بودم. مقوایی رو که اسمش
رو تابلوی کائنات گذاشته بودم، لوله کردم و توی کمد گذاشتم. به ساعت دیواری روی دیوار که ساعت چهار و نیم رو نشون می داد، نگاه کردم. ضربه ای روی گونه ام زدم چرا متوجه نشدم چقدر زود ساعت گذشت. هر چی که به دستم رسید پوشیدم، بدون اینکه توجهی به مدل و رنگش کنم. کاغذ مچاله شده توی سبد گل رو برداشتم و توی کوله ام انداختم. کتونی های سفید رو توی پام کشیدم. دوان دوان به سمت بیرون رفتم. با صدای خسرو از دویدن دست کشیدم: -نهال خانم. همونطور که پشتم بهش بود، گفتم: بله. -شما گفتی میخوای استراحت کنی؟