دانلود رمان میرا اثر زهرا نگارش قوی
دانلود رمان میرا اثر زهرا نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان میرا از زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
“اسم طرف رو تریلی نمی کشه، قطعا اینو شنیدید ،داریوشِ سلطانی اسمشو تریلی نمی کشید حقیقتا اما من چی کار کردم؟ اوه صبر کنید….این تمومِ فاجعه نیست”جلویِ قاضی و ملق بازی؟ من،آمینِ رزاقی جلویِ داریوش سلطانی،قاضیِ معروف شهر نه تنها ملق می زدم، بلکه چنان لنگم به هواهایی جلوش اجرا کردم که بند و بساطِ چهل سالشو راهی تعمیرگاه کردم. اونقدری خواستمش که تو بچگیم بهش گفتم “میخوام عروست بشم، اگه اون مرد معنایِ “نظم و آرامش، “جذابیت، “بزرگ سایز بودن، “مردونگیه، من معنی “فاجعهِ قرن، “سلیطگیِ تمام عیار، “دیوانگی، “دلبری، بودم.
خلاصه رمان میرا
عشق کودکی هایم در چهل و چند سالگی چنان جذاب و خیره کننده شده بود که من حتی نمی توانستم قدر پلک زدنی از او چشم بگیرم. موهای سیاه و سپیدش از نظر من او را مردانه تر کرده بود. تا آنجایی که به یاد دارم در جوانی هم درشت اندام بود، اما حال شانههایش پهن تر شده بود و کت شلوارش چنان در تنش نشسته بود که در دل آرزو کردم ای کاش جای کتش بودم. کجام در آورد. خداوندا، این مزخرفات را از کجایم در آوردم؟ آخر کت؟؟؟ هیچ وقت عاقل نبودم کت چیست آخر، باید از خدا می عاقل نمودم کن جست لعرسان خواستم شلوار تنش باشم در اینصورت دسترسی بهتری به اماکن بهتری داشتم. وقتی با صدا خندید و گفت ” سپهر غلام شماست نگاه از اسطوره زندگی ام گرفتم و به سمت امیر علی که کنار من موقر و آرام نشسته بود خم شدم.
و دستور دادم اگه تکون خوردم بزن تو دهنم. شوکه به سمتم چرخید و از پشتِ عینکش چشم های خوش رنگ فندقی اش را چرخاند و گفت: چی؟ خودم را کامل به برادر عزیزم تکیه دادم و تکرار کردم د عز زم تکیه دادم و تکرار کرد اگه دیدی دارم تکون میخورم یدونه بخوابون زیر گوشم اگه دیدی کارساز نیست پیش دستیو خورد کن تو صورتم هر چی فکر میکنی میتونه جلومو بگیره انجام بده فقط نذار کنترلمو از دست بدم و کار اشتباهی کنم. به پشتی سبز و سفید پشت سرش تکیه زد و با تاسف گفت: باز تو زده به سرت؟ مهمون داریما به سرم زده بود واقعا… دیدن دوباره او مثل پتکی به سرم خورده بود. نمی فهمیدم قلبم چه مرگش شده بود برای مردی که فقط چند سال از پدرم کوچکتر بود اینگونه می تپید؟
البته که او بی اندازه جذاب بود و واقعا کمتر از سنش نشان می داد… خیلی کمتر پریسا که با سینی چای وارد سالن شد، جان کندم و نگاه از داریوش سلطانی که در راس سالن بین آقاجون و سپهر نشسته بود گرفتم و به او بخشیدم. موهای روشنش آزادانه اطراف صورتش رها شده بود و گونه های سرخش خبر از خجالتش می داد. نسناس من که میدانستم تمام اینها آدا بازیست. نگاهم سمت عزیز چرخید پر چادرش را به لب هایش نزدیک کرد و از دیدن پریسای بدون روسری سری به نشانه تاسف تکان داد و نگاهِ تهدید امیزش را به آقاجون پرتاب کرد. آقاجون که گویی متوجه تیر غیبی که عزیز رها کرده بود شد، سرفه ای کرد و با لبخندِ بامزهای دستی به سربی موو ریش های سپیدش کشید.